کد مطلب:148697 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:317

بیعت گرفتن برای حسین
بعد از این كه نتیجه نامه حسین (ع) از طرف مسلم بن عقیل خوانده شد آن مرد گفت:

حسین قصد جنگ ندارد و اگر عزم جنگ داشت یك قشون بسیج می كرد و تا امروز، چند مرتبه به او پیشنهاد شده كه قشون بسیج نماید ولی چون وی قصد جنگ ندارد از پذیرفتن پیشنهادها خودداری كرد و منظور حسین این است كه مانع از این شود كه دین اسلام بر اثر خلاف رویه یزید و عمال او آن قدر سست تا این كه از بین برود.

ممكن است بگویند كه بعد از مرگ برادرش حسن (ع) وقتی حسین (ع) پیشوای مسلمانان شد برای چه جهت اصلاح قیام نكرد و بیش از ده سال شكیبائی را پیشه ساخت و امروز قیام می كند.

در جواب این گفته می گوئیم كه اولا در دوران معاویه فساد این قدر زیاد نبود


و حسین (ع) امیدواری داشت به این كه وضع اصلاح شود و دیگر این كه حسین نمی خواست بین مسلمین جنگ برادر كشی در بگیرد.

ولی اكنون، فساد از حد گذشته و همان طور كه حسین در نامه خود گفته عقیده دارد كه اگر قیام نكند و فساد را از بین نبرد نزد خداوند و پیغمبر اسلام و پدرش مسئول خواهد بود.

به طوری كه از نامه حسین (ع) فهمیدید من در اینجا نماینده او هستم و هر كس كه با من بیعت كند با حسین بیعت كرده و من به نام او از مردم بیعت می گیرم و برای این كه مقررات رعایت شود هر كس كه بیعت می كند باید بگوید (بیعت می كنم به حسین بن علی بتوسط نماینده او مسلم بن عقیل).

عده ای از مردم بانك برآوردند كه برای بیعت حاضریم.

مسلم گفت قبل از این كه بیعت آغاز شود من می پرسم كه آیا كسی میل دارد چیزی بگوید.

حبیب بن مظاهر گفت من می خواهم چیزی بگویم.

مسلم بن عقیل كه نماینده حسین (ع) بود به او اجازه صحبت داد و حبیب بن مظاهر گفت: ای مسلم چون تو نماینده حسین هستی من از تو چند سئوال می كنم.

مسلم بن عقیل جواب داد هر چه می خواهی بپرس.

حبیب گفت سئوال اول من این است كه آیا حسین (ع) دستور جهاد در راه اسلام را صادر می كند یا نه؟

مسلم گفت جهاد در راه اسلام با اقوامی صورت می گیرد كه مسلمان نباشند و حسین (ع) دستور جهاد را صادر نخواهد كرد مگر این كه بین مسلمین و اقوامی كه مسلمان نیستند و دشمن دین اسلام می باشند جنگ در بگیرد.

حبیب بن مظاهر گفت مگر یزید و عمال او از دین اسلام برنگشته اند و دشمن دین ما نیستند؟

مسلم گفت كسی كه به توحید و نبوت و معاد عقیده داشت مسلمان است و یزید و عمال او چنین نشان می دهند كه به توحید و نبوت و معاد عقیده دارند و حسین نمی خواهد كه به عنوان این كه آن ها مسلمان نیستند بین مسلمین جنگ داخلی را شعله ور كند تا این كه مسلمان ها بر اثر جنگ برادر كشی ضعیف شوند و روزی برای من حكایت كرد كه از پدرش شنید كه خطاب به عمر بن الخطاب می گفت وقتی قشون اسلام بر كشورهائی كه سكنه آن مسلمان نیستند غلبه می كند تا آنجا كه ممكن است باید سكنه محلی را دعوت بدین اسلام كرد تا این كه مسلمان شوند.

عمر بن الخطاب جواب داد اگر مسلمان نشوند ضرری عاید مسلمین نمی شود بلكه سود نیز خواهند برد زیرا از اقوامی كه مسلمان نمی شوند جزیه خواهند گرفت.

علی بن ابی طالب جواب داد آیا فكر می كنی كه سایر اقوام اگر مسلمان نشوند و جزیه بدهند چه خواهد شد.

عمر بن الخطاب جواب داد درآمد بیت المال خیلی افزایش خواهد یافت. علی بن ابیطالب


گفت افزایش درآمد بیت المال نمی نواند خطری را كه به وجود می آید از بین ببرد و آن خطر عبارت است از این كه مسلمین در اقلیت قرار می گیرند و اقوام غیر مسلمان دارای اكثریت می شوند و اكثریت آنها اقلیت مسلمان رابه تحلیل می برد یا آن قدر ضعیف می كند كه دیگر مسلمین نخواهند توانست كه سر بلند نمایند و عمر بن الخطاب گفته علی بن ابی طالب (ع) را تصدیق كرد و از آن به بعد سعی نمود سكنه كشورهائی كه منضم به قلمرو اسلامی می شوند مسلمان گردند و فقط وقتی با دریافت جزیه موافقت می كرد كه می دید دعوت از مردم برای مسلمان شدن آنها بدون نتیجه است.

در هر حال حسین (ع) نمی خواهد كه بر اثر بروز جنگ خانگی بین مسلمین، آنها ضعیف شوند و در اقلیت قرار بگیرند و اقوام دیگر دارای اكثریت گردند.

حبیب بن مظاهر گفت پس من كه شمشیر خود را آماده كرده بودم كه با دشمنان اسلام به دستور حسین بجنگم نباید امیدوار باشم كه جان نثار خواهم كرد.

مسلم گفت من نمی توانم برای حسین (ع) تكلیف معلوم كنم و اوست كه برای من تكلیف معین می كند و حسین (ع) گفته و تاكید كرده كه میل ندارد بین مسلمان ها جنگ برادر كشی شعله ور گردد. اما این كه آیا تو خواهی توانست به دستور حسین در راه اسلام جان را نثار كنی یا این كه موفق به فداكاری نخواهی شد موضوعی است كه حسین باید تعیین كند و تكلیف من این است كه برای كارهای آینده شما برنامه تنظیم كنم و وظیفه ام این است كه از شما برای حسین (ع) بیعت بگیرم.

حبیب بن مظاهر گفت سوال دوم من این است كه آیا من از این جا باید نزد حسین (ع) بروم یا این كه او به این جا خواهد آمد؟

مسلم گفت من تصور می كنم كه جواب سئوال تو از طرف حسین (ع) در پاسخی كه به وسیله عبد الله بن همدانی و عبدالله بن وال فرستاده نوشته شده زیرا در آن پاسخ حسین (ع) گفت كه مرا به سمت نمایندگی خود به این جا می فرستد تا این كه ببینم طرفداران وی در این جا كه هستند و آیا شماره آنها به قدری هست كه حسین بیاید یا نه و اگر گزارشی كه من برایش می فرستم مثبت باشد وی خواهد آمد و در هر صورت قرار است حسین به اینجا بیاید و رفتن شما به مكه بصلاح نیست.

حبیب بن مظاهر گفت چون می گوئی كه تو باید گزارشی برای حسین (ع) بفرستی تا او بیاید معلوم می شود به زودی نخواهد آمد.

مسلم بن عقیل گفت گزارش من بعد از خاتمه بیعت فرستاده می شود و اگر گزارش من مثبت بود حسین (ع) به راه خواهد افتاد.

حبیب بن مظاهر گفت من تردید ندارم كه گزارشی كه تو برای حسین (ع) می فرستی مثبت خواهد بود برای این كه اكثر سكنه این شهر طرفدار حسین هستند و انتظار دیدن او را دارند.

مسلم گفت امیدوارم كه همین طور باشد و بعد از خاتمه بیعت، این موضوع دارای جنبه قطعی خواهد گردید.

آن وقت بیعت شروع شد.


اگر مردمی كه در خانه سلیمان بودند می خواستند یكایك با مسلم بیعت كنند، مراسم بیعت خیلی طول می كشید و لذا به پیشنهاد مردی به اسم (غابس بكری) و تصویب مسلم بن عقیل و سلیمان بن صرد خزاعی كه میزبان بود و بین مردم كوفه احترام داشت مقرر شد كه مردم با واحدهای ده نفری با مسلم بیعت كنند.

به این ترتیب كه هر ده نفر كه متفق العقیده هستند و میل دارند با حسین بیعت نمایند به حضور مسلم برسند و یكی از آن ها از طرف خود و نمایندگی 9 نفر دیگر، بعد از ذكر اسامی آن ده نفر فرمول بیعت را با صدای بلند بر زبان بیاورد و مسلم از طرف حسین (ع) آن بیعت را بپذیرد.

با این كه افراد، ده به ده، به حضور مسلم می رسیدند باز مراسم بیعت طولانی شد و شب فرارسید و چراغ ها را افروختند.

نه مسلم در آن روز، فرصتی برای خوردن غذا پیدا كرد نه كسانی كه در خانه سلیمان حضور داشتند و می خواستند با حسین (ع) بتوسط مسلم بیعت نمایند و شماره افراد هم به قدری زیاد بود كه صاحب خانه نمی توانست برای همه غذا فراهم نماید.

مسلم بن عقیل وقتی دید كه هنوز شماره كسانی كه باید به توسط او با حسین (ع) بیعت نمایند زیاد است چون دید مردم گرسنه و خسته هستند گفت بهتر آن است كسانی كه هنوز بیعت نكرده اند بروند و غذا بخورند و استراحت نمایند و فردا صبح برای بیعت بیایند.

نوشته اند كه همان شب مسلم بن عقیل نامه ای آماده كرد تا بامداد روز دیگر به وسیله پیك برای حسین بفرستد و در آن گفت كه امروز بیست هزار نفر به وسیله من با اباعبدالله (یعنی حسین) بیعت كرده اند و در دو روز دیگر شماره كسانی كه به توسط مسلم با (حسین) بیعت كردند به هفتاد یا هشتاد هزار نفر رسید و همان طور كه در مورد شماره نامه هائی كه از كوفه برای حسین فرستاده شد گفتیم بنظر می رسد كه رقم خالی از اغراق نباشد چون برای این كه هفتاد یا هشتاد هزار مرد بتوسط مسلم بن عقیل با حسین بیعت كرده باشند بایستی شماره سكنه شهر كوفه زیاد باشد.

كوفه شهری بود كه در صدر اسلام ساخته شد و در زمان خلافت علی بن ابی طالب (ع) آباد گردید زیرا علی (ع) مقر خلافت را از مدینه منقل به كوفه كرد زیرا به مناسبت وسعت دنیای اسلام كه یك طرف آن در مشرق به رود سند رسیده بود و طرف دیگرش در مغرب از كشور كنونی لیبی می گذشت دیگر شهر مدینه از لحاظ جغرافیائی در دنیای اسلامی مركزیت نداشت.

كوفه بعد از این كه مقر خلافت گردید آباد شد اما آبادی آن دیری نپائید و بعد از علی بن ابی طالب پایتخت اسلام منتقل به دمشق گردید و كوفه، از مركزیت افتاد.

در سال شصتم هجری كه مسلم بن عقیل وارد كوفه گردید چهل و پنج سال از بنای شهر كوفه می گذشت مشروط بر این كه روایت مربوط به ساختن شهر كوفه در سال پانزدهم هجری به توسط (سعد بن ابی وقاص) صحت داشته باشد و در خصوص بنای آن شهر، و بعضی از وقایع صدر اسلام و نیمه اول و نیمه دوم قرن اول اختلاف تاریخ وجود


دارد و اختلاف مزبور از آنجا ناشی گردیده كه كتابهای مورخین و دانشمندان اسلامی (غیر از آثار استثنائی مانند نوشته های علی بن ابی طالب (ع) و چند نفر از نویسندگان قرآن در زمان حیات پیغمبر اسلام) از نیمه دوم قرن هجری نوشته شده و رواج نوشتن تاریخ و كتب علمی از قرن دوم هجری شروع شد.

از این موضوع نباید حیرت كرد چون قبل از اسلام مردم عربستان بی سواد بودند و بعد از اسلام نیز مدتی طول كشید تا این كه مردم علاقه به خواندن و نوشتن پیدا كردند و قبل از اسلام در زبان عربی كلمه (كتاب) وجود نداشت و اولین مرتبه، در زبان عربی، كلمه (كتاب) با قرآن آمد، اعراب در صدر اسلام طوری نسبت به كتاب بدون علاقه بودند كه چند كتابخانه بزرگ آن زمان را بعد از غلبه بر كشورهائی كه كتابخانه در آنجا بود سوزانیدند.

این را هم باید گفت كه اعراب دو كشور (حیره) و (غسان) به مناسبت این كه همسایه ایران و روم بودند قبل از اسلام، كتاب را می شناختند و كتاب را از ایرانیان و رومیان اقتباس كردند اما در عربستان قبل از اسلام، كسی كتاب نمی خواند و نمی نوشت و كلمه كتاب هم در زبان عربی موجود نبود و خلاصه، علت وجود اختلاف در تاریخ وقوع بعضی از وقایع اسلامی در نیمه اول و نیمه دوم قرن اول هجری عدم وجود كتاب است و در نیمه دوم قرن اول هجری به مناسبت این كه كتابهائی نوشته شد اختلاف در تاریخ وقوع حوادث كمتر است و ما نمی دانیم كه شهر كوفه به تحقیق در چه سال ساخته شد یعنی شروع به ساختمان آن كردند چون یك شهر مثل یك خانه نیست كه ساختمانش یك مرتبه به اتمام برسد و مدتی طول می كشد تا این كه شهری را بسازند.

همان طور كه از تاریخ درست آغاز ساختمان شهر كوفه بدون اطلاع هستیم نمی دانیم كه وقتی مسلم بن عقیل وارد آن شهر شد چقدر جمعیت داشته است.

دائرة المعارف بریتانیكا در چاپ نهم آن كتاب، جمعیت شهر كوفه را در آغاز قرن دوم هجری و چهل سال بعد از ورود مسلم به آن شهر، سی هزار نفر قلمداد كرده ولی شاید در مدت چهل سال كه از ورود مسلم به آن شهر گذشت كوفه كوچك شده بود.

اگر پذیرفته شود كه در شهر كوفه هفتاد تا هشتاد هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت كردند (و لابد در آن شهر كسانی هم بودند كه با مسلم بیعت نكردند و ما آن ها را كنار می گذاریم) شهر كوفه در آن تاریخ باید حداقل سیصد و بیست هزار جمعیت داشته باشد.

چون طبق آزمایش هائی كه شده در شهرها شماره مرد و زن تقریبا مساوی است و در قبال هشتاد هزار مرد، هشتاد هزار زن را باید محسوب كرد و اگر فرض شود كه در هر خانواده فقط دو طفل وجود داشته باشد باید پذیرفت كه كوفه در آن زمان لااقل سیصد و بیست هزار نفوس داشته است.

در قرن اول هجری شهرهای بزرگ دنیا تا آنجا كه از تاریخ مفهوم می شود از این قرار بوده است.

شهر (پكن) یا (خان بالغ) در چین كه در آن تاریخ به گفته مورخین چینی سه هزار سال از آن شهر می گذشته و چهارصد هزار نفر جمعیت داشته است.


شهر مدرس واقع در هندوستان كه بنابر گفته بر همنان سه هزار سال از عمرش می گذشته و سیصد هزار نفر جمعیت داشته است.

شهر بیزان تیوم (استانبول امروزی) واقع در كناری بغاز بوسفور كه سیصد و پنجاه سال از عمرش می گذشته و دویست هزار نفر جمعیت داشته است.

شهر روم (اما در دوره انحطاط آن) كه هزار و سیصد سال از ساختمان آن می گذشته و دویست هزار نفر جمعیت داشته است اما به قول (كاركوپی نو) ی فرانسوی مورخ معاصر كه نشان داده در شناسائی تاریخ روم قدیم تخصص دارد (شهر روم در دوره عظمت امپراطوری آن تا نیم میلیون هم جمعیت داشت كه چهارصد هزار تن از آن ها غلامان و كنیزان بودند).

با توجه به شماره نفوس شهرهای هزار ساله و دو هزار ساله و سه هزار ساله در آن عصر، تصور نمی شود كه شهر كوفه دارای چهارصد یا پانصد هزار جمعیت بوده و هفتاد یا هشتاد هزار تن از مردان آن با مسلم بن عقیل بیعت كرده باشند.

مورخین شرق چنین جلوه داده اند كه تمام كسانی كه به توسط مسلم با حسین (ع) بیعت كردند عرب بودند. توجه ننموده اند كه بین النهرین در تمام دوره چهارصد ساله سلطنت اشكانیان و دوره سیصد ساله سلطنت ساسانیان مركز امپراطوری ایران بوده و سكنه آن به زبان پهلوی اشكانی و ساسانی صحبت می كرده اند و چگونه می توان قبول كرد كه در ظرف چهل سال مردم بین النهرین بكلی عرب شدند و در سال شصتم هجری كه مسلم بن عقیل در كوفه برای حسین بیعت می گرفت فقط چهل و چهار سال از اشغال بین النهرین از طرف اعراب می گذشت چون تیسفون (مدائن) در سال شانزدهم یا هفدهم یا نوزدهم هجری سقوط كرد.

یك مرتبه دیگر می گوئیم قسمتی از تاریخ وقایع قرن اول هجری و بخصوص نیمه اول آن قرن با روایات متعدد ذكر شده است و یكی از آن ها تاریخ ساختن شهر كوفه می باشد.

در كتب مورخین اسلامی نوشته شده كه شهر كوفه در سال پانزدهم هجری به توسط سعد بن ابی وقاص ساخته شد.

در همان تواریخ نوشته شده كه مدائن در سال شانزدهم یا هفدهم هجری سقوط كرد.

به این ترتیب بنای شهر كوفه قبل از این كه پایتخت ایران سقوط كند و قدرت یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی از بین برود آغاز گردیده و این موضوع بعید به نظر می رسد.

گر چه در زمان خلافت ابوبكر خلیفه اول، (خالد بن ولید) سردار معروف اسلامی در قسمت سفلای رود فرات، با قبایل محلی جنگید اما نتوانست به قسمت علیای رود فرات و مدائن دسترسی پیدا كند و مسلمین در زمان خلافت خلیفه دوم عمر بن الخطاب به قسمت علیای رود فرات دسترسی پیدا كردند و مدائن را اشغال نمودند و بین اشغال قسمت شرقی و غربی مدائن فاصله به وجود آمد.


چون مدائن مانند استانبول امروزی كه در دو طرف بغاز (بوسفور) بنا گردیده در دو طرف رود دجله بنا گردیده بود و بعد از این كه اعراب قسمت غربی مدائن را اشغال كردند برای عبور از رود دجله و اشغال قسمت شرقی دچار اشكال شدند و مدتی از ده روز تا چهل روز (به روایات مختلف) طول كشید تا این كه توانستند قسمت شرقی مدائن را اشغال نمایند.

در هر حال تاریخ مورخین اسلامی نشان می دهد كه ساختن شهر كوفه قبل از این كه قدرت یزدگرد سوم از بین برود شروع شد و با توجه به نزدیكی كوفه به مدائن قبول این نظریه دشوار است.

مورخین اسلامی این طور جلوه داده اند كه تمام مردم بین النهرین در سال شصتم هجری كه مسلم وارد كوفه گردید عرب بوده اند و به این نكته توجه نداشته اند كه در ظرف چهل و چهار سال نمی توان نژاد و شعائر یك ملت را عوض كرد آن هم ملتی كه طبقه عوام آن سواد نداشتند و علاقمند نبودند كه خط عربی را بخوانند و بنویسند.

باید دانست كه در قدیم یعنی در دوره هخامنشیان عامه مردم در ایران تحصیل می كردند.

ما نمی دانیم كه آنها چگونه تحصیل می كردند و آیا خواندن و نوشتن برای عموم اجباری بوده یا نه؟

ولی این را می دانیم كه عامه مردم سواد خواندن و نوشتن را داشتند و این اطلاع را هرودوت در كتاب (جنگ های ایران) به ما می دهد و می گوید بعضی از سربازان خشایار شاه كه وارد یونان شدند سواد داشتند او نمی گوید كه بعضی از افسران خشایار شاه سواد داشتند بلكه می گوید كه بعضی از سربازان خشایار شاه دارای سواد بودند و هرودوت مردی نبوده كه افسر و سرباز را با هم اشتباه كند.

اگر در نظر بگیریم كه در جنگ جهانی اول كه در نیمه اول این قرن درگرفت برخی از سربازان ارتش (ویلهلم دوم) امپراطور آلمان سواد نداشتند می فهمیم كه سواد داشتن بعضی از سربازان خشایار شاه در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح چقدر از لحاظ توسعه آموزش در ایران قدیم اهمیت داشته است.

نویسنده كتاب جنگ های ایران كه می گوید بعضی از سربازان خشایار شاه دارای سواد بودند می خواهد بگوید كه همه آن ها دارای سواد خواندن و نوشتن نبوده اند.

معهذا وجود عده ای از سرباز با سواد در قشون خشایار شاه این واقعیت را ثابت می كند كه در دوره هخامنشیان در ایران عامه مردم می توانستند تحصیل كنند و با سواد شوند.

از وضع تحصیل ایرانیان در دوره اشكانیان بی اطلاع هستیم چون از دوره چهارصد ساله اشكانی مدارك تاریخی در دست نیست و فقط این را می دانیم كه در آن دوره طولانی، بین النهرین قلب ایران و مركز امپراطوری اشكانیان بوده است.

اما از وضع تحصیل ایرانیان در دوره ساسانیان اطلاع بالنسبه مشروح در دست داریم و چند تن از دانشمندان شرق شناس از جمله (كریس تن سون) دانماركی راجع به وضع اجتماعی ایرانیان در دوره ساسانیان تحقیق كرده اند و ما می دانیم كه در دوره


ساسانیان طبقات عامه نمی توانستند تحصیل كنند یعنی اگر یك كشاورز یا یك كارگر در صدد برمی آمد كه تحصیل كند مرتكب جرم می شد چون تحصیل كردن بر طبقات عامه ممنوع بود و فقط سه طبقه می توانستند تحصیل كنند.

اول شاهزادگان و اشراف و دوم پیشوایان روحانی و سوم دبیران.

اگر یك كشاورز یا كارگر می خواست كه فرزند خود را وا دارد كه سواد خواندن و نوشتن را بیاموزد باید او را از صنف كشاورزان یا كارگران خارج كند و خارج كردن فرزند از صنف كشاورزان یا كارگران مراسم خاص داشت و بعد از این كه فرزند كشاورز یا كارگر از صنف پدر خارج می شد مجاز نبود كه بیل و داس یا ابزار كارگران را به دست بگیرد و بعد از این كه بزرگ می شد و بقدر كافی خواندن و نوشتن را می آموخت دبیر می گردید.

این رسم را شاپور اول دومین پادشاه ساسانی و نویسنده كتیبه بسیار معروف (نقش رستم) بنا نهاد و او طبقات ایرانیان را از هم جدا كرد و بین طبقات، حدفاصل بوجود آورد تا این كه هیچ طبقه در كار طبقه دیگر دخالت ننماید و در نتیجه طبقات عامه تا پایان سلطنت ساسانیان بی سواد بودند و طبقات عامه بالاخص وقتی بی سواد باشند زبان و رسوم و آداب ملت فاتح را با بطوء فرامی گیرند و اقتباس می كنند و عقل قبول نمی كند كه در ظرف مدت چهل و چهار سال طوری زبان و رسوم و آداب عرب بر سكنه بین النهرین مسلط شده باشد كه زبان و رسوم و آداب ایرانی را در آنجا از بین ببرد.

حتی در این عصر كه به وسیله روزنامه و مجله و كتاب و رادیو و تلویزیون می توان روز و شب تبلیغ كرد یك ملت فاتح نمی تواند در ظرف چهل و چهار سال زبان و معتقدات ملی و رسوم و آداب یك ملت مغلوب را طوری از بین ببرد كه آن ملت از هر حیث بشكل ملت فاتح درآید.

علاوه بر این كه عقل قبول نمی كند كه اعراب توانسته باشند در ظرف چهل و چهار سال تمام سكنه بین النهرین را عرب كنند اسناد تاریخی هم گواهی می دهد كه اعراب نمی توانستند بزودی ایرانیان بین النهرین را عرب كنند.

ابوالقاسم بن عبدلله معروف به (ابن خردادبه) جغرافیانویس مشهور قرن سوم هجری كه به قول ابن الندیم صحاف، موسیقی هم می دانسته در كتاب جغرافیای خود كه در قرن سوم هجری نوشته شده می گوید كه هنوز سكنه بعضی از نقاط بین النهرین به زبان فارسی (پهلوی ساسانی) صحبت می كنند.

(گولدزیهر) محقق آلمانی كه مسلط بر زبان و ادب و تاریخ قوم عرب بود می گوید در قرن دوم هجری زبان قسمتی از مردم صحرا نشین بین النهرین زبان فارسی بود.

ما تصور می كنیم كه رودهای دجله و فرات، از آغاز به همین اسامی خوانده می شده در صورتی كه چنین نیست و این رودها قبل از ورود اعراب به بین النهرین اسامی دیگر داشته است، چون اسامی جغرافیائی بزودی از بین نمی رود. به احتمال زیاد، هنگامی كه مسلم بن عقیل وارد كوفه گردید هنوز دجله و فرات دارای اسامی ایرانی بود و اگر آن اسامی ایرانی در تواریخ مربوط به حسین (ع) وارد نشده و در آن تواریخ، اسامی (فرات)


و (دجله) دیده می شود از این جهت است كه تواریخ مزبور در زمانی نوشته شد كه اسم عربی فرات و دجله متداول شده بود و اكر كتب مربوط به تاریخ حسین (ع) در سال شصتم و شصت و یكم نوشته می شد امروز می دیدیم كه اسامی شطوط بین النهرین فارسی است.

امروز اسامی فارسی تمام بلاد بین النهرین قبل از این كه اعراب بر آن مسلط شوند در دست است و آن اسامی: به احتمال زیاد در قرن اول هجری متداول بوده اما چون در آن قرن تاریخ وقایع بین النهرین نوشته نشده لذا اسامی فارسی در كتب تاریخ مورخین شرق دیده نمی شود.

ما هنوز، تاریخی راجع به وقایع بین النهرین ندیده ایم كه در قرن اول هجری نوشته شده باشد و نوشتن تواریخ اسلامی از قرن دوم هجری متداول گردید و روایات مربوط به وقایع بین النهرین سینه به سینه نقل شد تا این كه در قرن دوم هجری بر كتاب ثبت گردید ممكن است بگویند كه چون شهر كوفه را اعراب ساختند لذا در آن شهر ایرانیان نبودند و فقط اعراب در آن زندگی می كردند.

اگر این نظریه پذیرفته شود باز باید قبول كرد كه مردمی كه در اطراف كوفه زندگی می كردند ایرانی بودند و هر گاه بیعت كردن هفتاد هزار نفر یا هشتاد هزار تن با مسلم بن عقیل صحیح باشد عده ای كثیر از بیعت كنندگان از اطراف به كوفه آمدند و با او بیعت كردند یعنی عده ای كثیر از كسانی كه با مسلم بیعت كردند ایرانی بودند.

حتی اگر بگویند كه جنوب بین النهرین از ازمنه قدیم مسكن اعراب بوده، نمی توان انكار نمود كه در شمال بین النهرین ایرانیان زندگی می كرده اند و زبان مردم (اثور) كه بعد به شكل عربی (موصل) در آمد پهلوی ساسانی بوده است [1] .


بعد از این كه طرفداران حسین (ع) در كوفه به توسط مسلم بن عقیل با وی بیعت كردند مسلم گزارشی برای حسین فرستاد مشعر بر این كه عده ای كثیر بیعت كرده اند و آماده هستند كه بیاری او برخیزند.

این گزارش به مكه فرستاده شد اما به روایتی به دست حسین نرسید و عده ای نوشته اند كه حسین آن گزارش را دریافت كرد.

آنهائی كه می گویند كه آن گزارش بدست حسین (ع) نرسید علتش را این طور ذكر می كنند كه حسین (ع) قبل از این كه گزارش مسلم به دستش برسد از مكه حركت كرد و به سوی بین النهرین به راه افتاد.

علت حركت حسین را هم از مكه قبل از دریافت گزارش مسلم این می دانند كه زندگی در مكه طوری بر حسین تنگ شد كه نتوانست بیش از آن در آن شهر توقف نماید.

دیگران عقیده دارند كه حسین گزارش مسلم را دریافت كرد و بعد از حصول اطمینان از این كه طرفداران او در بین النهرین زیاد و مصمم هستند به راه افتاد.

یزید بن معاویه خلیفه وقت از حركت حسین (ع) از مكه ممانعت نكرد و شاید نتوانست ممانعت كند.

چون حسین (ع) پیوسته عده ای از مردان بنی هاشم را با خود داشت.

یزید می دانست كه در بین النهرین طرفداران حسین (ع) آماده شده اند كه او را بپذیرند و از وی حمایت نمایند.

چون وی از این موضوع مطلع بود وقتی كه حسین (ع) از مكه خارج شد بایستی بفهمد كه وی می رود تا این كه در بین النهرین به طرفداران خود ملحق گردد و برای رعایت مصلحت خود نبایستی بگذارد كه حسین از مكه بیرون برود تا این كه خود را به بین النهرین برساند اما ممانعت نكرد.

معلوم است كه خود یزید در مكه نبود اما حاكم او (عمرو بن سعید) می دانست كه خروج حسین (ع) از مكه بقصد رفتن به بین النهرین است و اگر به طور قطع از این موضوع مطلع نبود حدس می زد كه (حسین) برای رفتن به بین النهرین از مكه خارج گردیده ولی از خروج وی ممانعت نكرد.

حاكم مكه لقب (اشدق) را داشت یعنی مردی كه در صحبت كردن و سخنرانی، برجسته است.

به نظر می رسد كه لقب اشدق - بر وزن ابلق - را به قصد شوخی برای عمرو بن سعید انتخاب كرده بودند زیرا سخن رانی برجسته نبود و هنگام صحبت كردن زبانش می گرفت.

بعضی نوشته اند كه یزید به حاكم خود در مكه دستور داد كه حسین (ع) را دستگیر كند و او گفت چون پیوسته عده ای از مردان بنی هاشم با حسین هستند دستگیر كردنش آسان نیست و سبب خونریزی می شود.

یزید گفت وقتی در مراسم حج شركت كرد، دستگیرش كن چون در آن موقع نمی تواند مسلح باشد و مستحفظین او هم اگر اطرافش باشند سلاح ندارند.


باید دانست كسانی كه بایستی مراسم حج را بجا بیاورند لباس مخصوص می پوشند و پوشیدن آن لباس را احرام می خوانند و غیر از آن لباس نباید چیزی با خود داشته باشند و حاكم مكه به گفته كسانی كه می گویند مامور دستگیری حسین (ع) بوده می خواست او را هنگام طواف، اطراف خانه كعبه دستگیر كند.


[1] تلفظ حرف (ث) در اين كلمه نه مانند ثاي عربي است و نه مانند (سين) بلكه در قديم داراي تلفظي بوده كه امروز مي توان بر زبان آورد ولي نمي توان نوشت در كلمه (پارث) با (پرثو) كه امروز (پارت) تلفظ مي كنيم و سلاطين آن ها را اشكاني مي خوانيم اين تلفظ وجود داشته است و چون نويسنده اين بحث مي گويد كه در قديم مردم (اثور) به زبان پهلوي ساساني صحبت مي كرده اند بايد اشاره كنيم كه زبان پهلوي ساساني حتي تا قرن هفتم هجري هم در بعضي از قسمت هاي ايران زبان مكالمه مردم بود و بعد بر اثر توسعه زبان فارسي دري كه امروز ما به آن تكلم مي كنيم و مي نويسيم از بين رفت ترديد نمي توان كرد كه يكي از عوامل توسعه زبان فارسي دري در سراسر ايران شعر بود و اشعار شعراي ايراني، نه فقط باعث وحدت زبان شد بلكه از لحاظ معنوي خيلي كمك به وحدت ملي كرد و مي دانيم كه قبل از صفويه در ايران نزديك پنجاه پادشاه بزرگ و كوچك سلطنت مي كردند و مردم هر يك از كشورهاي ايران مردم كشور ديگر را به چشم مردمي بيگانه مي نگريستند اما در همان حال يك كاشاني مثل يك خراساني از خواندن اشعار فردوسي يا سعدي لذت مي برد و شعر در دوراني كه ايران متشكل از پنجاه كشور، داراي پنجاه پادشاه بزرگ و كوچك بود وسيله اتحاد ايرانيان گرديد، در ملل ديگر شعر، شاخه ايست از ادب اما در ملت ايران شعر از عوامل وحدت ملي ايران (البته در گذشته) به شمار مي آيد - (مترجم).